نیکان

در ابتدای این گزارش آمده است: «"بشر محمد" نجار نیجریه‌ای هیچ وقت در ایران نبوده، اما حاضر است تا پای جان برای این کشور بجنگد.»
او گفت: «اگر ایران به کمک ما نیاز داشته باشد، آماده‌ایم برویم و حتی با خون خود به آن‌ها کمک کنیم. "دونالد ترامپ" (رئیس‌جمهور آمریکا) باید بداند که ایران در سرتاسر جهان پیروانی دارد که آماده‌اند از این کشور در برابر آمریکا دفاع کنند.»
شریف هم در پاسخ به اینکه آیا ترامپ می‌تواند با ایران مقابله کند، می‌گوید: «نه، موفق نخواهد شد.»
او که به همراه همسر و هفت فرزندش در خانه‌ای کوچک در یکی از مناطق فقیر شهر «کانو» زندگی می‌کند، به بلومبرگ گفته است که اگر رهبر ایران بگوید، حاضر است فرزاندنش را برای مقابله با آمریکا فدا کند.
شریف می‌گوید: «عاشق او (آیت‌الله خامنه‌ای) هستم. عاشق ایران هستم.»

نظر شیعیان نیجریه درباره آیت الله خامنه ای


ادامه مطلب ...
پنج شنبه 28 ارديبهشت 1396برچسب:, :: 9:46 ::  نويسنده : علی یگانه
 

 يك‌بار به آقا(امام خامنه ای) عرض كردم: آقا دوستان راديو مايلند درس شما را پخش كنند و درس برخي از مراجع قم را هم پخش مي‌كنند. پرسيدند آيا درس همه پخش مي‌شود و اين امكان براي همه است، گفتم نه، مگر راديو چه‌قدر ظرفيت دارد؟ گفتند: پس من هم نمي‌خواهم پخش شود. (حجت‌الاسلام مروي معاون ارتباطات حوزه ای دفتر مقام معظم رهبری)

 

اندیشکده آمریکایی رند طی تحلیلی خاطرنشان کرد که با اجماع گسترده در محکومیت تهاجم اسرائیل و تصدیق سخنان رهبری ایران در این زمینه، آیت الله خامنه‌ای به عنوان تنها رهبر مقاوم در برابر اسرائیل شناخته شده است.
اندیشکده «رند» در تحلیلی به قلم « دالیا داسا کایا»، از کارشناسان ارشد امور ایران می‌نویسد: نگرانی برخی کشورهای منطقه و اسرائیل راجع به ایران ورای برنامه‌های هسته‌ای این کشور است و برخی حکومت‌های منطقه رابطه ایران و گروه‌های مقاومت را بسیار خطرناک‌تر از موضوع هسته‌ای این کشور می‌دانند.
اسرائیل نگران نفوذ راهبردی ایران در منطقه است



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 28 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان، رهبری, :: 9:33 ::  نويسنده : علی یگانه

بعد گفتم که آقای دکتر! یکی دوبار گفتم آقای رئیس‌جمهور و یکی دوبار هم گفتم آقای دکتر، آقای دکتر! از این نمونه‌ها زیاد دارم. برای این که در هیئت سه نفره در جریان اختلاف بنی صدر و مرحوم رجایی، در آن هیئت سه نفره بودم، در برخوردهایی با خود بنی صدر، دو یا سه تا جلسه بودم. از این اختلاف‌ها و از این مسائل نمونه‌های بسیاری دارم. ولی دیگر وقت را نمی‌گیرم. شرایط فعلی کشور و اصولاً سیستم حکومت ولایت فقیه معنایش چیست؟ کمی هم توضیح دادم که سیستم ولایت فقیه، معنای آن این است که وقتی فقیه، ولی امر مطلبی را گفت باید قبول کرد و عمل کرد. حتی آیه شریفه را خواندم برایش گفتم در آیه شریفه که: «فلا وربک لا یومنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم» و آخر آیه این هست که «ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما». یک خورده هم توضیح دادم برایش قسمت آخر آیه را گفتم آخر آیه را ببین که می‌گوید چه؟ وقتی ولی امر حکمی کرد بعد از این که این حکم قطعی شد حتی در دلشان هم نباید ناراحتی احساس بکنند. باید همان نظر ولی امر را قبول بکنند. خوب حالا با توجه به این مقدمات، آقای دکتر من واقعاً نگران هستم که شما در یک پرونده هشت ساله‌ای که دارید دوره‌های آخر آن را می‌گذرانید و خدمات زیادی به این کشور داشتید و پرتلاش بودید و پرتلاش هستید، خدمات زیادی داشتی و داری، عرض کنم که نگرانم که ختم این پرونده با مقابله با رهبری ختم بشود و به درگیری و رو در رویی با رهبری ختم بشود. این واقعاً شایسته نیست و حیف هست که یک چنین حالتی پیش بیاید.



ادامه مطلب ...

«عبدالحمید عباس دشتی» رئیس شورای بین‌المللی حمایت از محاکمه عادلانه و حقوق بشر است، وی پیش از این نماینده پارلمان کویت بود که حاکمان این کشور وی را به جرم انتقاد از رژیم آل سعود و تحت فشارهای این رژیم سلب مصونیت کردند. وی می گوید:معتقدم خاندان حاکم در کویت، عمق و ریشه‌های روابط تاریخی با ایران ایران متمدن، ایران جمهوری اسلامی را درک می‌کنند و نقش ایران در ایجاد و تشکیل کویت را می‌داند و رابطه خاندان حاکم الصباح با ایران، امیر کویت به رهبری ایران ‌گفت شما نه تنها رهبر ایران بلکه رهبر منطقه و حکیم هستید طبعا برخی از اینکه امیر کویت حقیقت را در توصیف رهبر آیت الله خامنه‌ای حفظه‌الله به کار برد، به خشم آمدند، اما خاندان حاکم به آن اهمیتی نمی‌دهند و آنها در سطح شورای همکاری کشورهای شورا را متقاعد کردند که به ما اجازه دهید ما محدوده خاصی در روابط با جمهوری اسلامی ایران برای خود داشته باشیم.

 

یک شنبه 24 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 1:5 ::  نويسنده : علی یگانه
1)ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرما باشد .


2)سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو.

3)همیشه اول تا یازدهم دی ماه مریض بود. خیلی عجیب بود. می گفت وقتی که شیمیایی شدم همین اوایل دی ماه بود و عجیب تر اینکه 11 دی ماه هم روز تولد و هم روز شهادتش بود. در دی ماه ازدواج کردیم و دخترمان (زهرا) هم 8 دی ماه بدنیا آمد.

4)… یکی دوبار که درباره شهادت حرف می زد می گفت: من 5 سال الی 5 سال و نیم با شما هستم و بعد می روم. که اتفاقاً همینطور هم شد. دفعة آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد. او که هیچوقت شوخی نمی کرد آن شب شنگول بود. تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر است؟ گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم. حرفهایی می زد که انگار می دانست می خواهد برود. می گفت: آقا امضاء کرد. آقا امضاء کرد. داریم می رویم. نزدیک صبح، دیدم خیلی تب دارد . می خواستم مرخصی بگیریم که او قبول نکرد. گفت: تو برو، دوستم می آید و مرا به دکتر می برد. به دوستش هم گفته بود: « قبل از اینکه به بیمارستان بروم بگذار بروم حمام. می خواهم غسل شهادت بکنم. آقا آمد و پرونده من را امضاء کرد. گفت: تو باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن. من دیگر رفتنی هستم. » غسل شهادت را انجام داد و رفت بیمارستان. هم اتاقیهایش دربارة نحوة شهادتش می گفتند: لحظه اذان که شد، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و شهادتین را گفت و گفت: خداحافظ و شهید شد …

5)جملاتی از شهید علمدار:آدم باید توجه کند. فردا این زبان گواهی می دهد. حیف نیست این زبانی که می تواند شهادت بدهد که اینها ده شب فاطمیه نشستند و گفتند: یا زهرا ، یا حسین (ع) آنوقت گواهی بدهد که مثلاً ما شنیدیم فلان جا لهو و لعب گفت، بیهوده گفت، آلوده کرد، ناسزا گفت، به مادرش درشتی کرد.

 احتیاط کن! تو ذهنت باشد که یکی دارد مرا می بیند، یک آقایی دارد مرا می بیند، دست از پا خطا نکنم، مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد. وقتی می رود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد. بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است. بد نیست ؟!!! فردای قیامت جلوی حضرت زهرا(س) چه جوابی می خواهیم بدهیم.

خاطراتی از همسر شهید سید مجتبی علمدار

یک شنبه 24 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 1:5 ::  نويسنده : علی یگانه
همرزم شهید علمدار:

همیشه ودر هرکجا دائم الذکر بود..............

میگفت تزکیه نفس از ذکر گفتن شروع میشه.............

یه روز توفوتبال گفتم بزار یه خطا روش کنم ببینم چقدر تزکیه نفسی رو که مییگه بهش عمل میکنه از طرفی هم میخواستم که ببینم عصبانی میشه یانه؟؟

با پا بصورت خیلی بدی رفتم تو پاش...........دیدم همینطور که داشت خودشو آروم میتکوند داشت زیر لب ذکر میگفت.........

خیلی تعجب کردم.........

آخر بازی رفتم پیشش و گفتم:ببخشید سید مجتبی شرمنده..........

گفتش:دشمنت داداش...........این حرفاچیه............بازیه دیگه یه وقت دونفر بهم برخورد میکنن.............
یک شنبه 24 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 1:4 ::  نويسنده : علی یگانه
آن روز صبح، كسى كه زيارت عاشورا مى خواند، توسلى پيدا كرد به امام رضا(ع). شروع كرد به ذكر مصائب امام هشتم و كرامات او. مى خواند و همه زار زار گريه مى كرديم. در ميان مداحى، از امام رضا طلب كرد كه دست ما را خالى برنگرداند، ما كه در اين دنيا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گردان اين شهدا به آغوش خانواده هايشان است و...

هنگام غروب بود و دم تعطيل كردن كار و برگشتن به مقر. ديگر داشتيم نااميد مى شديم. خورشيد مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود. آخرين بيل ها كه در زمين فرو رفت، تكه اى لباس توجهمان را جلب كرد. همه سراسيمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهيد را از خاك در آورديم. روزى اى بود كه آن روز نصيبمان شده بود. شهيدى آرام خفته به خاك. يكى از جيب هاى پيراهن نظامى اش را كه باز كرديم تا كارت شناسايى و مداركش را خارج كنيم، در كمال حيرت و ناباورى، ديديم كه يك آينه كوچك، كه پشت آن تصويرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى خورد. از آن آينه هايى كه در مشهد، اطراف ضريح مطهر مى فروشند. گريه مان درآمد. همه اشك مى ريختند. جالب تر و سوزناكتر از همه زمانى بود كه از روى كارت شناسايى اش فهميديم نامش «سيد رضا» است. شور و حال عجيبى بر بچه ها حكمفرما شد. ذكر صلوات و جارى اشك، كمترين چيزى بود.

شهيد را كه به شهرستان ورامين بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ اين مسئله را دريابند. مادر بدون اينكه اطلاعى از اين امر داشته باشد، گفت:

«پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(ع) داشت...».

از خاطرات برادران تفحص

یک شنبه 24 ارديبهشت 1396برچسب:نیکان, :: 1:3 ::  نويسنده : علی یگانه

صبح زود بلند شده بود... تعجب کردم هنوز خورشید سر نزده بود که کوچه رو جارو کرد و بعد آب پاشی !!!

حیاط خونه هم که شده بود عین دسته گل...

گیج بودم واسه چی اینکارو میکرد؟

خیلی وقت بود این برق تو نگاهش گم شده بود، اما اون روز خود خورشید تو چشماش طلوع کرده بود.

صداش زدم که بیا صبحونه بخور، گفت؛ نیت روزه کردم، غرغر کردم با این وضعیت معده و فشار خون و هزارتا مریضی تو این سن و سال و این وقت سال روزه گرفتن دیگه چه صیغه ایه؟؟

هیچی نگفت فقط خندید...

پشت کرد به منو گفت یکم زود باش میخوام اول وقت برسیم اونجا.

اون روز حالم حال دیونه ها بود، خودمم دل تو دلم نبود که برم، آخه فقط من نبودم که عزم رفتن داشتم، چشمام، قلبم، اشکهام، دست هام، پاهام فکرم همه ش اونجا بود همه ی وجودم میخواست بره تا خالی شه و سبک و آروم برگرده؛ اما همشون سنگین سنگین بودن نمیتونستم دنبال خودم بکشونمشون تو عالم خودم بودم که یهو منو صدا زدو مثل همون دفعه های قبل قاب عکس رو دستش گرفته و آماده دم در ایستاده!

به خودم اومدم ، سوئیچ ماشین رو برداشتم و راه افتادیم...

تو ماشین تو عالم خودم بودم که باز صداش رشته افکارمو پاره کرد؛

گفت : به نظرت یکی از اون تابوت هارو به من میدن؟؟

گفتم چی؟!

میگم تـــــــــــــابوت...

خوب من دلم میخواد اگه مردم  تو همون تابوتی بخوابم که... ته حرفشو خورد زیر لب گفت: اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...

دیشب خواب محمد مهدی رو دیدم. گفت: اومده منو ببره زیارت مدینه سر قبر بی بی زهرا (س)..

جا خوردم...

هیچی نگفتم و نگاهمو ازش برگردوندم

داشت دلمو چنگ میزد... با خودم گفتم این دفعه دیگه چطور از اونجا جداش کنم و برگردیم؟؟؟ این بارم اگه نتونیم نشونی از عزیز دردونش پیدا کنیم و برگردیم باز همون آش و همون کاسه ی همیشگی، همه ی برق نگاهشو خرج همون قاب عکس تو طاقچه میکنه و تا تفحص بعدی خورشید چشاش گرفته ی گرفته میشه...

همینکه رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم گفت : چه خوب آقای علوی اینجاست؛ بذار من باهاش یکم حرف دارم زود برمیگردم.

رفت و بعد چند دقیقه که  برگشت رفتیم و وسط جمعیت ابتدای جایگاه استقبال از شهدای گمنام ایستادیم، پرچم ماشین حمل تابوت ها از دور که مشخص شد دلم ریخت یه لحظه نگاهش کردم هق هقی که قورتش می داد و شده بود آهنگ بی صدای اشکای رو صورتش منو داغون میکرد ، آروم آروم بود!! آرامشش بدنمو به لرزه مینداخت.

مراسم دیگه شروع شده بود... مثل همیشه... چقدر این قصه ی تکراری مرموز اما قشنگ و دلنشین بود...

چند تا تابوت گمنام و بی نام نشون راه باز کرده بودن و نه تنها از دل یه جمعیت چند هزار نفری میگذشتن که با خودشون روح هشت تا مادر بی خبر از نام نشون بچه هاشونو می بردن...

خدایا!!! آخه این چه فرمولی بود؟؟؟

پنج تا تابوت بی نام و نشون ...!!!

هشت  تا مادر دنبال نام و نشون...

بی بی منو کشوند عقب و گفت تابوت آخری رو ببین اونکه زیر همه س!!

گفتم : خب!!

هیچی نگفت. مراسم تموم شد و برگشتیم... بازم رفتار بی بی برام عجیب بود بیقرار نبود بازم آروم گریه میکرد حتی با اینکه هیچ نشونی از محمد مهدی پیدا نشده بود مثل قبل نبود... چشاش براق براق بود...

دیقیقا سه روز بعد همون تابوتی رو که  نشونم داده بود آوردن ، آقای علوی گفت بی بی اون روز ازم قول همین تابوت رو گرفت.

و بی بی رو تو اون خوابوندن و ...

فرمولای سخت دنیا چقد راحت و آسون حل میشن!!!

 

« فرازهایی از وصیت نامه‌ی مداح اهل بیت، جانبازِ شهید حاج سید مجتبی علمدار »

.. به همه شما وصیت می كنم، همه شمایی كه این صفحه را می خوانید، قرآن را بیشتر بخوانید، بیشتر بشناسید، بیشتر عشق بورزید، بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید، بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان كنید، سعی كنید قرآن انیس و مونستان باشد، نه زینت دكورها و طاقچه های منزلتان.

شیعه ها! مسلمونا! حزب اللهی ها! بسیجی ها! و.. نگذارید تاریخ مظلومیت شیعه تكرار شود. بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری كه همان ولایت فقیه می باشد، باشند. چون دشمنان اسلام كمر همت بستند تا ولایت فقیه را از ما بگیرند شما همت كنید، متعهد و یكدل باشید تا كمر دشمنان بشكند و ولایت فقیه باقی بماند.

.. زمانی كه زیر تابوت مرا گرفتید و به سوی آرامگاه می برید تا می توانید مهدی (عج) و فاطمه (س) را صدا بزنید . تنها امید من كه همان دستمال سبزی است كه همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده، به اشك چشم دوستانم متبرك شده است روی صورتم بگذارید .

شهید سید مجتبی علمدار

 

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نیکان و آدرس ataataee.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: